به نام خودت
سلام
بعد از مدتهای مدید دارم برات مینویسم. منی که ازت فرار میکنم. تا چشمم تو چشات نیفته!احمقم فکر میکنم میتونم ازت فرار کنم. فکر می کنم اگه من نگات نکنم و سراغت نیام، تو نمیبینیم و فراموشم میکنی! گرچه اینو نمیخوام! نمیخوام فراموشم کنی که هرکس تو فراموشش کنی از حافظه ی جهان پاک شده است حتی اگه شهیر و نامور باشه!میدونی خدا فکر میکنم اگه سراغت نیام تو هم منو و خطاهام رو فاکتور می گیری!میدونم خیلی احمقم!میدونم حماقت از سرو روم میباره ! ولی تو به این حماقت نگاه نکن! تو منو بساز، آدم کن!یه بار دیگه دست به خلق بزن و نو کن این فرتوت فرسوده ای رو که عمری نداره اما توی بوران حوادثی که با حماقتش ساخته پیر شده!
دوستت دارم! گرچه خیلی شرمندتم...
نوشته شده در تاریخ دوشنبه 89/6/22 توسط سارا