سلام
اول اتفاقی که این روزها ذهنمو مشغول کرده بعد دل خودم ! موافقین ؟
اول اتفاقی که این روزها ذهنمو مشغول کرده بعد دل خودم ! موافقین ؟
چند روز پیش برای دوستم خواستگار اومد
خواستگار اون برای من کلی فکر درست کرد. چند روزه که
درگیرم...
اون نمیدونه با این احساس ها چیکار کنه ؟ منم نمیدونم ! کاش
یکی جواب این سئوالها رو بده !
اون میگفت از اینکه نمیتونم بهش بگم تواولین مرد زندگی منی
دارم عذاب میکشم .
از اینکه بخواد دستم رو بگیره و خاطره ی دیگری تو ذهنم بیاد
میترسم .
از اینکه روحم باکره نیست نگرانم !
قلبم یه روزگاری برای دیگری می تپیده و حالا... چطور بهش بگم باید برای اون بتپه؟!
هنوز وقتی از یکسری از خیابونها رد میشم یکسری خاطره از
صندوقچه ذهنم بیرون میاد که به این مرد
متعلق نیست ... میترسم این خاطره ها...
دارم میمیرم از این درد...
متاسفانه منم برای این حرفها هیچ جوابی ندارم ! تو چی جواب داری؟ خوشحال میشم نظرتو بدونم !
نوشته شده در تاریخ جمعه 89/7/30 توسط سارا