صبح با اس ام اس دوستم بیدار شدم
اعتراض کرد که این حرفها چیه تو وبلاگت زدی ؟
راست میگه ! از اینکه خاطر عزیزتونو مکدر کردم عذر میخوام
دنیا
دنـیـا کـوچکـتر از آن است کـه گـمشـدهای را در آن یـافتـه بـاشی
هیـچ کـس ایـنجا گـُم نـمـیشود ...
آدمهـا بـه همـان خونـسردی کـه آمـدهانـد
چـمدانـشان را میبـندنـد و نـاپـدید میشونـد
/یـکی در مـه /
/یـکی در غبـار /
/یـکی در بـاران /
/یـکی در بـاد/
/و بـیرحـم تـرینشـان در بـرف/
آنـچه بـر جا میمـاند
رد پـایـیست و خـاطـرهای کـه هر از گــاه
پـس میـزنـد مـثل ِ نـسیـم ...
پـردههـای ِ اتــاقـت را!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
متنی فوق العاده از منوچهر احترامی
منوچهر احترامی داستان نویس کودکان و نوجوانان بود که در اسفند 87 دیده از جهان فروبست
متن زیر داستان کوتاهی از اوست
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
ااینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/1/11 توسط سارا