میان گریه میخندیدم دیشب!
تصورش میکردم
با ناز حرف میزند
و تو مودب و موقر- مثل همیشه -
با جانی خطابش میکنی که جانت در آن پیداست
و لبخند منحصر به فردت را اینبار من میدیدم
نمیدانم لبخندت را دیده ؟
من گریه میکردم و تو میخندیدی
حسادتم را هنوز به خاطر داری ؟
شاید هم فراموش شده مثل خودم!
آتش به جانم انداخت
لبخند و تماس پنهانی ای که سهم من نبود
دلم برای جان تو کنار اسم خودم تنگ شده !
پ ن : توی یه کوچه تو مطهری جنوبی پارک کردم و برای یه ربع فقط گریه کردم!
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 91/2/28 توسط سارا