به نا م او
برای تو !!!!!!!!
به فردا فکر میکنم . یاد تو در رگهایم جریان می یابد .
میدانم میبینمت میدانم فردایی هست که بیابمت!
دیدن ، یافتن ، راه پیدا کردن !!!
از راه پیدا کردن به قلب تو میگویم .به قلب سنگیت .
پله های قلبت را سرمای نفرت یا انزوا ؟ کدامین روی سکه ی غم به یخ های محکم تبدیل کرده ؟
اولین بار گمان میکردم ، میتوانم این یخ ها را بشکنم . فکر کردم !
شنیده بودم نمک روی یخ اثر میگذارد .
چه میکردم ؟ از شهر من ، شهر شیرینی تا دریای نمک بسیار فاصله بود ! شاید در این مدت تو را گم میکردم !
حتی اگر دیگر بار هم می یافتمت ، راه قلبت را از کدامین سو می گرفتم ؟
تو یک بار چشم هایت را به من سپردی ! شاید از افسون چشمهایم خبر داشتی ،که نگاهت را از من می دزدیدی ! یکبار گفتم من دزد نیستم ! گفتی غارتگری ! غارتگر آرامش ! چه میکردم ؟ به دنبال نمک میگشتم . ناتوان سرم را میان دستهایم گرفتم و از سر استیصال اشک ریختم !
برقی در چشمانم جهید ! اشک شور است ! پس گریستم . به یاد روزهایی که تو را نداشتم ! به یاد دل تنهایم در این روزها که تو را دارم ،اما...
اشک های من تمام شد ، چشمه های اشکم خشکید . سرزمین دلم کویر شد . کویر دلم جلوی چشمان سنگی ات تکه تکه شد و تو فقط خندیدی ! بازهم یک تلخند!!!!
آنگاه با تمام وجود به حال خود گریستم .
سنگهای قلب یخی تو با کوه نمک هم باز نخواهد شد . چون تو نمیخواهی !!!!!!!!!
به آسمان نگاه کن
آسمان هم مانند من یک منظره است .
یک منظره در انتظار نگاه !!!!!